هنگامه زمزمه دعای عهد با همهمه تسبیج پرندگان؛ و نیایش دریاها، و خش خش برگها در هم میآمیزد و صبحی پرطراوت و سرشار از امید، آمیخته با بوی گل نرگس را به ارمغان میآورد.
هیچ داری از دل مهدی خبر؟
گریههای هر شبش را تا سحر؟
او که ارباب تمام عالم است
من بمیرم
سر به زانوی غم است
"شیعیان"
مهدی غریب و بی کس است
جان مولا معصیت دیگر بس است
"شیعیان"
بس نیست غفلتهایمان؟
غربت و تنهایی مولایمان؟
ما عبید و عبد دنیا گشتهایم
غافل از مهدی زهرا گشتهایم
من که دارم ادعای شیعه گی
چه بگویم من به جز شرمندگی...؟